معنی ترشرو و اخمو

حل جدول

ترشرو و اخمو

عابس


ترشرو

اخمو، بداخم


اخمو

ترشرو

عبوس و همیشه اوقات تلخ.

عبوس و همیشه اوقات تلخ


ترشرو و بداخلاق

اخمو


اخمو و بدخو

ترشرو


اخمو و عبوس

ترشرو، ترشروی، گرفته

لغت نامه دهخدا

ترشرو

ترشرو. [ت ُ / ت ُ رُ رو] (ص مرکب) آنکه دارای روی درهم کشیده بود. (ناظم الاطباء). ترش رخساره. (مجموعه ٔ مترادفات):
ترشروئی، ابوالعباس نامی
نشسته بر بساط آل عباس.
سوزنی.
چو مرد ترشروی تلخ گفتار
دم شیرین ز شیرین دید در کار.
نظامی.
می دود بی دهشت و گستاخ او
خشمگین و تند و تیز و ترشرو.
مولوی.
زین ترشرو خاک صورتها کنیم
خنده ٔ پنهانْش را پیدا کنیم.
مولوی.
- ترشرو بودن، بدخلق بودن. روی در هم کشیده بودن:
گر ترشرو بودن آمد شکر و بس
همچو سرکه شکرگوئی نیست کس.
مولوی.


اخمو

اخمو. [اَ] (ص نسبی) در تداول عامه، آنکه هماره ابرو درهم کشیده دارد. که بسیار اخم کند. بداخم. عبوس. کاسف الوجه.

فرهنگ معین

اخمو

(اَ) (ص.) (عا.) ترشرو، بداخلاق.

مترادف و متضاد زبان فارسی

اخمو

بداخلاق، بداخم، بدخو، ترشرو، عبوس

فرهنگ فارسی هوشیار

اخمو

(صفت) ترشرو همیشه اوقات تلخ.

فرهنگ عوامانه

اخمو

عبوس و همیشه اوقات تلخ.

فارسی به عربی

اخمو

مزاجی، مشاکس

معادل ابجد

ترشرو و اخمو

1759

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری